مدادرنگي
سلام به همه ني ني هاي ناز
ديروز عصر بعد از بيدار شدن از خواب همش بهونه مي گرفتم و نق مي زدم يك يك هو ماماني اومد وگفت عسلم چشمات و ببند تا يك چيزي برات بدم ، منم چشمام و بستم تا اينكه ماماني گفت چشمات و باز كن، واي خداي من دارم خواب مي بينم يك جعبه مدادرنگي 12 رنگي سارا و دارا بود، آخه ماماني تا يكي دو هفته پيش از ترس اينكه خداي نكرده بخورم زمين و مداد بره تو چشمم ، مداد دستم نمي داد.
يكي دو هفته اي هم بود كه چون همش مداد مي خواستم و مي گفتم ماماني نقاشي بده، ماماني يك مداد مشكي بهم مي داد ، منم جاتون خالي همه ديواراي اتاق و خط خطي مي كردم و بعد از خوابيدن من طفلي ماماني همش و پاك مي كرد و فردا روز از نو ، روزي از نو .
ولي حالا ديگه ياد گرفتم كتاب نقاشيم و رنگ آميزي كنم آخه تو مهدكودك با كمك خانم معلم اين كار و انجام مي دم .