، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

مبیناجان

صداقت

يك روز ماماني دندونش خيلي درد گرفت طوري كه از درد گريه مي‌كرد واسعه همين من و گذاشتن پيش خاله جون و با بابايي رفتن دندونپزشك ، از اون روز تا حالا هر روز كه از مهد كودك برمي‌گرديم بعد از خوردن ناهار يك هو ماماني يكي ، دو ساعتي جيم مي‌شه (مي ره اتاق خواب لالا مي كنه ) و بابايي و آنا مي گن ماماني رفته پيش آقاي دكتر تا آمپول بزنه تا ماماني دندوش خوب بشه . آخه باباجون با من صادق باشين ، من ديگه بزرگ شدم مي‌فهم چي به چيه ، فقط به روي خودم نمي‌يارم تا ضايع نشين. ...
8 خرداد 1390

شيطوني هاي من

سلام به همه نی نی‌های شیطون این روزا شیطونی‌های من دو چندان شده همش میرم روی مبلها از رو مبلها پرش می کنم, روی میزها می گردم, کمد لباسم رو که مامانی با کش بسته بعد از کلی زحمت باز می‌کنم و تمام لباسهام رو می‌ریزم بیرون و لباسهای کوچیکم رو زور زورکی تنم می‌کنم ، در کابینت‌ها رو که مامانی با کش بسته رو وا می‌کنم و وسایل کابینت ها رو کش می‌روم، به مامانی کلک می زنم و آب رو به بهانه خوردن از مامانی می‌گیرم و می‌برم روی میزها می‌ریزم ، روی میزی که مامانی جلوی تلویزیون گذاشته تا من نتونم تلویزیون رو انگلولک کنم میشینم و آهنگ مورد علاقه‌ام رو (خوشگل خانم، ابرو کمون ، چشم عسلی ، سوسن خانم...
7 خرداد 1390

حرفهای یک کودک فهیم

  آقاي پدر! در کمال احترام خواهشمندم اينقدر لب و لوچهء غير پاستوريزه ، و سار و سيبيل سيخ سيخي آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نماليد .   خانوم مادر! جيغ زدن شما هنگام شناسايي اجسام داخل خانه توسط حس چشايي من، نه تنها کمکي به رشد فکري من نمي کنه، بلکه براي  شير شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم يکي از اجسام داخل خانه محسوب مي شود.   پدر محترم! هنگام دستچين کردن ميوه، از دادن من به بغل اصغر آقاي سبزي فروش خودداري نماييد. چشمهاي تلسکوپي، گوشهاي ماهواره اي و سيبيلهاي دم الاغي اش مرا به ياد قرضهاي شما مي اندازد! ، مخصوصاً وقتي که چشمهاي خود را گشاد کرده، و با تکان دادن ...
7 خرداد 1390

بدون عنوان

پريروز بعد از مهد كودك براي تبريك روز مادر رفتيم خونه ماماجون پرهام ونسرين خاله هم اومده بودن جاتون خالي عصري سر دستمال گردگيري بين من و پرهام دعوا افتاد كه آخر سر ماماني و نسرين خاله و مامان جون مجبور شدند براي اينكه دعوا ادامه پيدا نكنه من و پرهام رو به پارك بانوان ببرند . بعد از برگشتن از پارك بانوان اونقدر خسته شده بودم كه بعد از خودرن هندونه لالا كردم.
5 خرداد 1390

روز مادر

                            ميگن امروز روز مادره ، همه بچه ها تو اين روز واسعه مامان هاشون كادو مي خرن. من خيلي از مامانم خجالت مي‌كشم آخه من هيچ كار و درآمدي ندارم تا واسعه مامانم كادو بخرم .ولي مامايم به من مي گه تو بهترين كادوي روز مادر براي من هستي .انشاءا... بزرگ كه شدم جبران مي كنم. ماماني روزت مبارك ...
3 خرداد 1390

اولين لاك

ديروز يكشنبه 1 خرداد خانم معلم (فريده) تو مهد كودك براي اولين بار يك لاك قرمز خوشكل به ناخن هام زد. بعد از برگشتن از مهد چون خيلي لالا داشتم واسعه خاطر همين حسابي بهانه گيري كردم و بعد از كلي گريه و زاري خوابيدم. عصر هم بعد از بيدار شدن از خواب با بابايي و ماماني رفتيم پارك پليس ، اونجا بابايي يك شكلات چوبي خوشمزه هم برام خريد ، خلاصه تو پارك حسابي بازي كردم و يك كوچولو سوار سرسره شدم آخه از سرسره مي ترسيدم اولش بابايي من و مي ذاشت اون بالا و از دستم مي گرفت و من سر مي خوردم بعداً ياد گرفتم خودم از پله ها برم بالا و سر بخورم البته با كمك بابايي، بعد از يك كوچولو سر خوردن وايسادم كنار سرسره و همش ني ني ها رو تماشاكردم ، راستي يادم رفته...
2 خرداد 1390

اولين شهربازي

ديروز براي اولين بار با بابايي و ماماماني رفتيم شهربازي . تو شهر بازي يك جايي بود كه پر توپهاي كوچيك بود كه ني ني ها مي پريدن توش و با توپها بازي مي كردن ماماني هم من و به زور برد اونجا و گذاشت تو توپها. بیچاره مامانی واسعه خودش حسابي ذوق كرده بود، ولي من خيلي ترسيده بودم براي همين گريه كردم . واسعه همين  ماماني من و برداشت و نشستم بيرون و از اونجا ني ني ها رو تماشا كردم. بعد از استخر توپ رفتيم باغ وحش پرندگان و حيوانات، خيلي جالب بود آخه اولين باري بود كه من حيوونا (ميمون - شير - گرگ - سگ - جغد - طاووس - خرس - لك لك - پليكان - مرغ عشق - و ... )  رو از نزديك مي ديدم . بعد از باغ وحش هم حسابي تو چمن ها بدو بدو كرد...
31 ارديبهشت 1390

عاشقانه هاي مادر و پدر

  عزیزترینم دخترکم با تو هستم گلم با خود خودت مبينا جان نمی دانم اگر نبودی تا به حال چه می کردم دخترم وقتی می بینم چطور در آغوشم پنهان می شوی و من را مامن خود می دانی از ته دل به خود می بالم و به این می اندیشم که تو من را برای همیشه از آن خود می دانی ومن برای همیشه در گوشه ای از وجودت خواهم بود تا ابد ..... همیشه در ذهنم دختری را می پرورانم که از زندگی ای که دارد راضی و به آنچه دارد قانع باشد و زیاده خواهی نداشته باشد و به آنچه پدر و مادرش در اختیارش می گذارند قانع باشد حد و حدود خودش را بداند و پا را فراتر نگذارد نمی دانم که تو در آینده این چنین خواهی بود یا نه ......... در هر صورت تو گل ناز منی و من تو را همیشه دوستت ...
27 ارديبهشت 1390

من و پرهام

سلام ببخشید که چند روزی نبودم آخه یک کوچولو سرما خودم . جمعه مامان جون و نسرین خاله و پرهام اومده بودن خونه ما. پرهام و من یک کم شلوغی کردیم آخه همش بهونه می گرفتیم و هی گریه می کردیم . آخه من که سرما خورده بودم و حوصله نداشتم . پرهام هم که همش من بهش گیر می دادم وهرچی دستش برمی داشت ازش می گرفتم ، اون هم تا من و می دید فرار می کرد و قایم میشد و شروع می کرد به گریه کردن. تا عصر هردومون اصلاً نخوابیدیم. عصر بعد از رفتن نسرین خاله اینا ، بایایی و مامانی و من و مامان جون و آنا پنج تایی باهم رفتیم ائل گلی ، خیلی بهمون خوش گذشت، من هم حسابی بدو بدو کردم و بابایی هم هی دنبالم می دوید . راستی بابایی یک بادکنک خوشگل رنگ...
19 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبیناجان می باشد