، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

مبیناجان

يك توپ دارم قل قلييه

سلام دیروز چهارشنبه با مامانی و بابایی رفتیم خونه خاله جون خیلی بهم خوش گذشت ، آخه خاله جون و دختر خاله هام (صبورا وسمیرا) خیلی من و لوس می کنن و هر کاری بخوام برام می کنند . راستی توراه بابایی برام یک توپ قرمز خوشگل هم خرید . مرسی بابایی. خاله جون، صبورا ، سمیرا دوستون دارم یک عالمممممممه.
15 ارديبهشت 1390

نوروز ١٣٩٠

سلام من مبینا دختر شیطون و بلا ٢١ ماه و ١٥ روزه هستم . من خیلی دختر بلایی هستم آخه موقع لباس پوشیدن خیلی شیطونی می کنم ، امروزم روز اول عیده و می خواهیم بریم خونه ماماجون عید دیدنی و من طبق معمول شیطونیم گل کرده و هی ژست می گیرم و به بابایی می گم ازم عکس  بگیر     ...
12 ارديبهشت 1390

خاطرات مبینا در سوریه

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. سلام من مبینا ١٧ ماهه هستم. اون روز من و مامانی و بابایی بعد از صبحانه رفتیم بازار حمیدیه آخه مامانی هنوز نتونسته بود صوغاتیاشو بخره واسه همین ماموریت مواظبت از من به عهده بابایی بود تا مامانی بتونه خرید کنه خلاصه رفتیم تو بازار و من تو هر مغازه ای سرک می کشیدم و حواس مامانی رو پرت می کردم و نمی گذاشتم مامانی خرید کنه . خلاصه رفتیم و رفتیم تا انتهای بازار یک جای بزرگی بود که یک عالمه پرنده اونجا بودن و فواره های زیادی روز زمین بودن و پرنده ها از اونجا آب می خوردن . به محض اینکه چششمم به پرنده ها افتاد خیل خوشحال شدم و جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم به گرفتن پرنده ها . خلاصه مامانی تا دیدم مشغول بازی هستم...
12 ارديبهشت 1390

مبینا در مهدکودک

 سلام من ازوقتی یک سالم شده می رم مهد کودک نورچشمان آخه تو خونه خیلی حوصلم سر می رفت . این هم عکسهایی که تو مهد کودک ازم گرفتن.     ...
12 ارديبهشت 1390

مبینا در عروسی علی دایی

سلام اینجا من نه ماه و دوازه روزه هستم . اون روز برای اولین بار مامانی من و برده بود یک جای خیلی بزرگ که چراغهای زیادی داشت خیل قشنگ بود . خانمهای زیادی اونجا بودن همگی می زدن و می رقصیدن آخه می گفتن عروسی علی داییه ، من هم تو بغل مامان بزرگم می رقصیدم و هی بشین پا شو می کردم ، زندایی فرانک هم یک لباس سفید پفی پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود .خلاصه اون روز خیلی به من خوش گذشت .     ...
12 ارديبهشت 1390

اولین شب یلدای مبینا

سلام من مبینا شش ماه و ١٥ روز هستم.این اولین شب یلدای منه . من و بابایی و مامانی سه تایی باهم شب یلدا رو رفیتم خونه ماماجون خیلی بهمون خوش گذاشت اونجا برای اولین بار من هندونه خوردم خیلی خوشمزه بود .   ...
12 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبیناجان می باشد