، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مبیناجان

آرايشگاه

1390/3/31 10:44
نویسنده : مامانی
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

ديروز دوشنبه 30/3/90 با ماماني رفتم آرايشگاه ، تو راه تو ماشين خيلي خوابم مي اومد ولي ماماني هي برام شعر مي خوند و با من حرف مي زد تا من نخوابم ، بالاخره خوابم برد ولي وقتي به آرايشگاه رسيديم ماماني من و بيدار كرد . خلاصه رفتيم آرايشگاه و يك نفر قبل از ما تو نوبت بود تا اون موقع من ساكت تو بغل ماماني نشسته بودم ولي به محض اينكه خانم آرايشگر شروع به كوتاه كردن موهام كرد گريه هام شروع شد و همش مي گفتم تموم شد. بالاخره موهام كوتاه شد و من شبيه آقا پسرها شدم.

بعد از برگشتن از آرايشگاه مستقيم با ماماني رفتيم حموم تا موها اذيتم نكنه . بعد از حموم ديگه حسابي خسته شده بودم و خوابم مي اومد ، واسعه خاطر همين تا صبح تخت خوابيدم وتو خواب تكون هم نخوردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبیناجان می باشد